جشن حنابندان
تکرار کن غرب، غربت، غریب و نظارهگر اشک مادر شهید صبوری باش که در ارتفاعات سومار، همانجایی که بهروزش پر کشیده است، او را صدا میکند و تو به اتفاق آنجا نظارهگر هستی و درونت آتش میگیرد که چقدر غریب افتادهای...
چندی پیش بود که از غرب نوشتم و از اشکهای مادر شهید صبوری جایی که باید بارها تکرار کنیغرب، غربت، غریب
و خدا را شکر که قلب مادر پس از 31 سال آرامش گرفت، اما بازهم حرفهایش دل را آتش میزند:
"الآن داماد کوچک من در حالی برگشته است که من فقط یک بند انگشتش را میخواستم. امروز به من میگویند که یک تا دو کیلو از استخوانهای او بازگشته است. قلبم در تمام این 31 سال برای بچهام میتپید اما اکنون آرام شدهام و انگار بر روی آتش، آب ریخته باشند. حالا میتوانم بروم فرزندم را ببینم و مزارش را زیارت کنم. امروز دوباره به خانه میروم و برای او حنابندان میگیرم. من برای پیدا شدن پسرم عزا نمیگیرم..."